شیدای خیالی رو خوندم شیدای خالی.
بهش میگم مگه شیدای گلدار هم داریم؟
بنده خدا گُلاش ریخت :))))
+ انقد چهارتایی خندیدیم که لپام درد میکنه :))))))))
+ چیزی که میخواستم تعریف کنم این بود که من هروقت خسته و کوفته و داغون برمیگردم خونه و تو همکف دکمه اسانسورو میزنم اسانسور توی بالاترین طبقه ممکنه :/ از بس که بدبخت و بد شانسم :/ بعد یه روز دیدم عه همکفه و مجبو نیستم شونصد سال نوری منتظر وایسم. داشتم قر میدادم برا خودم و میگفتم "ژوووون همکفه" و همزمان در اسانسورو باز میکردم که دیدم همسر ایندم داخلشه با چشم هایی که تمام سلولاش ریخته بودم نگاهم میکرد :))
یه بارم با داداشم تو اسانسور اهنگ شماعی زده رو میخوندیم. خیلی هم تو نقشمون فرو رفته بودیم و حس اجرای زنده بهمون دست داده بود و در حالیکه من داشتم عربده می کشیدم "شله شله شله عقبیااااااا" و داداشم داشت بندری می اومد و منم با دیواره اسانسور تمبک میزدم وانگهی دوباره همسر اینده م در اسانسور را گشود و تکرار چشمهایی که سلولاش ریخته بود :))) عفت و پاکدامنی خودم که به فنا پیوست، فقط داداشم که نشسته بود کف اسانسور از بطری اب معدنی من بعنوان میکروفون استفاده میکرد و میخوند :)))
کلا خواستم بگم ازدباج کنسله :))))))))
اهنگی که داشتیم اجرای زندشو میرفتیم : کلیک
درباره این سایت