1. چشم زدید آسانسورمونو دیگه :( دیگه نمیذارن با آسانسور بریم تو مدرسه. یعنی اگه بری داخلش دکمه ها رو بزنی اصن کار نمیکنن از پایین و یکی از بالا باید دکمه رو بزنه. منم بعد از اون روز که گیر کردیم دیگه سوار نشدم :'| بعد امروز داشتم با ری ری حرف میزدم که دیدم نیست :/ فک کردم حتما رفته سمت اسانسور. در اسانسورو میخواستم وا کنم و همزمان سر ری ری جیغ بزنم که شنیدم یاسی داشت به یکی تو اسانسور میگفت "خفه شو کسی نفهمه" :| منم درو وا کردم و دیدم بچه ها با ری ری با حالت برگ ریزان دارن نگام میکنن، خواستم جیغ بزنم که ری ری دستمو کشید دستشو گذاشت جلو دهنم گفت به خدااااااا غلط کردمممممممممم جیغ نزززززززززن الان همه میفهمن :)))))))))))))))) مثکه دعوا میکردن اگه با اسانسور بریم :/ اسکلا مگه مال باباتونه پولشو دادیم -____- بعد خانومی کردم و دیگه هیچی نگفتم و منم به بچه ها ملحق شدم :))) بعد دیدم همینجوری وایسادن اسانسور حرکت نمیکنه :/ دیدم میگن که باید وایسیم یکی از بالا بزنه دکمه رو :| من باز میخواستم جیغ بزنم که "خاک بر سرتون خب با پله برید" باز جلو دهنمو گرفتن :))) منم خوشحال از اینکه قراره بمیریم تو اسانسور و زنگ ادبیات پیچونده میشه نشستم کف اسانسور بقیه ساندویچمو خوردم :))) بعد چند دیقه یکی لطف کرد دکمه رو از بالا زد و ما رفتیم بالا :)) بعدم مثکه نباید به کسی می گفتیم :))) ولی من رفتم اون وسط جیغ زدم بچههه هااااا  ما بااااا اسانسوووورررر اومدییییییییییییم ^______________^ بعد یهو همه جا سکوت شد و معاون کوچولوعه رو از پسِ مِه دیدم مقتدرانه سمتم قدم برمیداره :)))) بعدم حس کردم پس گردنم سوخت :))))))))) مثکه ری ری بود گفت جان هرکی دوس داری دو دیقه خفه شو :))))))

بعد من خیلی طبیعی به معاونه لبخند زدم، بعد یاسی بهم گفت آفرین خیلی قشنگ "بابل" رو گرفتی :| چند لحظه سیامک انصاری وار به دوربین خیره شدم گفتم ما معمولا کابل رو میگیریم عزیزم :/

2. امروز به ری ری ساندویچامو نشون دادم گفتم نیگاااااااا صبح پا شدم درستشون کردم ^~~~~~~^ بعد ری ری پنج دیقه به افتخارم ایستاده کف زد با چشمایی که اشک شوق توشون حلقه زده بود گفت آفرین که یاد گرفتی خودت مرغ درست کنی. حالا بگو ببینم چجوری درست کردی؟ 

منم گفتم مرغایی که مامانم درست کرده بودو گذاشتم لای نون باگت ^~~~~~^ بار دیگر اشک در چشمانش حلقه زد :))))))) ولی خدایی انقدرم داغون نیستم دیگه نودل و نیمرو بلدم درست کنم :)))))

3. امروز خوشحال و خندان از اینکه قرار نیست تا بوق سگ مدرسه باشیم منتظر بودم بیان دنبالم. بعد مثکه فک کردن قراره همون بوق سگ تعطیل شیم و نیومده بودن  و من یک ساعت مث بدبختا وایساده بودیم با دوستم. بعد یهو دیدم دوتا نخل باسق جلومون سبز شدن :/ سر بلند کردم دیدم دو تا پسر دارن با لبخند نیگامون میکنن :))) بعد اصن یه لحظه فک کردم با این لبخند قطعا میخوان ادرسی چیزی بپرسن :)))) بعد که دهان مبارک رو گشودن فهمیدم که اچتبا فکر میکردم :)))) بعد من نشسته بودم روی سکوی بانک :/ اونا همچنان داشتن چرت و پرت میگفتن و منم تو شوک این همه پررویی و وقاحت ققط به افق خیره بودم و دوستم داشت با لبخند میگفت که گم شید :)))) بعد من به این فکر کردم که اگه یکی از مدرسه بیاد ما رو ببینه بدبخت میشیم :))) دیگه رگ غیرتم جوشید و یهووووو بلند شدم از رو سکو و همه عقب گرد کردن :))) اصن یه جوری مقتدرانه بلند شدم که حتی دوستمم رفت عقب :)) خیلی حال کردم خدایی فکر نمیکردم انقد جذبه داشته باشم :)) بعد یه جوری بلند شدم که حس کردم پسرا فک میکنن الان سوییشرتمو در میارم اتیش میزنم و روبه اسمون میگیرم و داد میزنم الللللههههههه اکبررررررر الله اکببببببببببر :))) این فکر که اومد به ذهنم خیلییییی خودمو کنترل کردم که خندم نگیره، بعد همچنان در سکوت از محل حادثه دور شدیم و خیلی مقتدرانه و مامان طورانه روی سکوعه وایسادم به دوستم گفتم بیا اینجا! :| اون پسران نابخرد هم ما را ترک نمودند و دو دیقه اومدیم نفس راحت بکشیم. دوستم اسنپ گرفت و میخواست بره بعد اسنپش اومد و دوستم منو بغل کرد و گفت اگه تو قیام نمیکردی الان بدبخت میشدیم. منم متقابلا بغلش کردم و دوستم که رفت یهو دیدم یکی از اون ور خیابون داره عرررررربده میکشه "منم اونجوری بغل میکنی؟" :////// بعد دیدم یکی تو کامیون نشسته با از این لونگ قرمزا دور گردنش با نیش باز نیگام میکنه :)))) یه لحظه خورد شدم ینی :)))) دلم میخواست با سیم هندزفری خودمو دار بزنم ینی :))))))

4. میبینید چقد بچه هامون بیشعورن؟ :)) بعد اون سوتی های فراووووون سر خوندن متن درس ها، امروز یه معلمه گفت خب بچه ها یکی بخونه. بچه ها هم ریخته بودن رو سر من توروخدا تو بخون بخندیم :|||| ولی من مقتدرانه گفتم هرگز دیگه نمی خوام عفتم زیر سوال بره :)))) بعدم به ری ری گفتم میبینی چقد طرفدار دارم؟ اونم با چشمایی مملو از اشک شوق دفترچه ش رو گذاشت جلوم گفت میشه امضای منو با خودکار صورتی بزنی؟ 

5. شما نخونید اینو فقط خودم میفهمم. حیات و ممات :)) سینه خواهم شرحه شرحه از فراق :)) وابسته ی وابسته :)) آمد بهار جانها :))))) گستاخ فرومایه، خموش :)))) 

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

به سوی روشنی طراحي سايت نونگار پردازش Marie وبلاگ پرورش شتر مرغ ... شعر هاي صلواتي رسانه خبری روستای شهرویی MoonFesta دانلود آهنگ