درست حدس زدید. من گم شدم. خیلی خوشحال شدم چون دیگه برنمی گشتم خونمون ^_^ ولی با تلاش های فراوان و خودکفایانه م خودمو پیدا کردم و رفتم خونه مرمر اینا. از تاکسی اومدم پیاده شم هیجانزده شدم کوله پشتیم زارت افتاد وسط خیابون ^___^ بعد تازه تو راه نخ روسریم گیر کرده بود به زیپ کیفم. باز شده بود. نصف عفتم بر باد رفته بود خلاصه ^____^
مامان بزرگم میگه دیگه اینجا اومدی "نمیخوام. نمیخورم" نداریم. اینجا اومدی تپلی برمیگردی خونتون :| خلاصه که الان یه ساعته رسیدم ولی انقد بهم چیز میز داده دل درد گرفتم. حتی ناهار یه چیزی بود که حتی نمی دونستم چیه. و حتی نمیتونم تشخیص بدم چه رنگیه.
فضولی مهمترین بخش زندگی منه. مخصوصا اگه تو وسایل سپی باشه. کلاغا خبر آوردن که مسابقه برنده شده و بهش یه هندزفری خفن دادن. منم که میدونید دیگه تا حالا 9 تا هندزفری خراب کردم. حقیقتاً از غیبتش استفاده کردم (خانوما دقت کنید استفاده. نه سو استفاده) و وسایلشو شخم زدم ولی دریغ از یه هندزفری. دختره ی دون مایه خب بذار دم دست چیز میزاتو -_______-
+ به حول قوه الهی برم درس بخونم آقا. یه دو دقه برام ایستاده دست نمیزنید؟
+ عنوان آهنگی از شان جان!
درباره این سایت