انقد همه چی داغونه که یادم میره برم لبه تراس پامو بلند کنم از بین ساختمونا سر بچرخونم ببینم بالاخره بعد این همه روز مرگ و سرب خوردن، حداقل یه هاله کمرنگی از برج میلاد میبینم یا نه. 

امروز (در واقع امشب) دو تا اسکل رو پل هوایی من بدبختو گیر اورده بودن نمیدونستن من برا خودم فاطی کماندویی ام :)) بعدم در حالی که بند کفشم تا جای ممکن وا بود و از خوفِ اینکه بهم نرسن داشتم مث چی تند تند می دویدم و یه حرکت ریزِ خدا کافی بود که بند کفشم گیر کنه به یه گوری و در آنِ واحد مرگ مغزی شم و البته مطمئن بودم ریه هام یخ میکنه حالا یه سگه دنبالم کرده بود -_- چخبرتووووونههههه؟ سگه هرچیی هیچی نمی گفتم بدتر میکرد. اخرشم از خیابون رد شدم و در حالیکه سگه اونور خیابون با نگاهی محتوی این پیام که "حالا بعدا سرویس خواهی شد" پارس میکرد  و منم با نگاهی محتوی این پیام که "یا ولم میکنی یا با موشتابا طرفی" وی را ترک نمودم.

قشنگ وقتی رسیدم خونه، دیوارو بغل کردم گفتم مرسیییی مرسیییییی بالاخره رسیدممممم :||| 

چرا جدیدنا انقد خوابم میاد همش؟ 

+ ری ری دیگه سرگردون نیست و خوشحالم. کاشکی بدونه که براش خوشحالم! کاشکی بفهمه. 

+ الان تو حالتی ام که دیگه از سبا بدم نمیاد مدتهاست، ولی توانایی تحمل صبا و صبا رو ندارم. دست خودم نیست.

+ میدونستید اسم منم قرار بوده صبا باشه؟ الان سه تا دوست دارم به اسم های سبا و صبا و صبا، اگه خودمم صبا میشدم دیگه به خدا می زدم رگمو، زندگی خیلی سخت بود اون جوری!

+ دلم برای غررررررررق شدن توی اینستا تنگ شده ولی هنوزم پایبند قولم به نصب نکردنش هستم!

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Justin bearingsuytyt Josh خانه ی شیمیChemistry home پاتوق پیک آموزش برنامه نویسی اندروید کوکو دفتر هذیان تب عشق شبکه فایل فارسی محمدحسین رزمی